شهرزیبای من سقّز
ای مهربانتر از برگ
در بوسههای باران
بیداری ستاره
در چشم جویباران
آیینهی نگاهت
پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت
صبح ستاره باران
گفتی : به روزگاری
مهری نشسته، گفتم
بیرون نمیتوان کرد
حتی به روزگاران
وین نغمهی محبت
بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست
آواز باد و باران